فاطمه ساداتفاطمه سادات، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 26 روز سن داره

فاطمه سادات ضربان زندگیمون

تا آخر بخوان

لطفا تا آخر بخون این روزها مسلما پیام های زیادی مبنی بر اینکه آخر آنها نوشته شده آن را برای 10 نفر بفرست تا امروز یا چند ساعت دیگه یا این هفته معجزه ببینی ،به چشم خورده است. راستی تا حالا فکر کردی مبدا این پیام ها از کجاست؟ به کجا میروند؟ هدف از ارسالشان چیست؟ و یا از کدام کشور شروع میشوند؟ پس خوب توجه کن! چندی پیش روزنامه ی تلاویو در چاپ سراسری خود با این تیتر که چگونه اسلام را متزلزل کنیم سپس آنرا در اختیار بگیریم منتشر شد. هنری لیونر (که به عنوان فقیه دینی در اسرائیل فعالیت میکند)تصریح کرده که همکاران ما شب و روز در واتساپ در حال تلاش برای تضعیف اسلام در بین مسلمانان هستند. هنری لیونر افزود:ما با طراحی پیام های فارسی،عربی ترک...
30 مرداد 1393

اولین سوغاتی فاطمه سادات

اینم یه لباس خوشکل که زن عمو مطهره برات از کربلا سوغاتی آورده عزیزم این اولین سوغاتی ست که میگیری،امیدوارم  قسمتت بشه خودت بری کربلا برا همه سوغاتی بیاری دست زنمو مطهره هم درد نکنه ایشالله همیشه با زیارت باشن   ...
29 مرداد 1393

دزدیدن موتور بابایی...

هنوز روزای اول،دوم رمضون بود که بابایی یه شب سر سفره افطار گفت که موتور رو دزدیدن خیلی ناراحت شدم ولی وقتی به تو فکر میکردم همه چیز برام خوب میشد.فکر نکن که این ماجرا برا ما سخت نبود و اصلا ناراحت نشدیم ،عشق به تو همه چیز رو آسون میکرد. خدا رو شکر میکردم به خاطر وجود تو،عزیز دلم ممنون که هستی،اگه تو نبودی انقدر راحت با این موضوع کنار نمی اومدم ،آخه بابایی همین یه دونه وسیله نقلیه رو داشت که با دزدیدن اون رفت و اومد برامون خیلی سخت شد البته باید از پدر جون تشکر کنیم که ماشینش رو برا مدتی داد به بابا.همینطور از عمو سیدعلی و سیدعباس. بعد چند روز هم از پلیس راهنمایی زنگ زدن که موتورتون پیدا شده البته اکثر چیزاش رو ...
26 مرداد 1393

اولین چرخش فاطمه السادات

سلام خوشکل مامان الهی من قربونت برم که این روزا داری خیلی شیرین میشی.انقدر ذوق کردم که نمیدونم چه جوری این متن رو بنویسم. آخه امروز برای اولین بار خودت به تنهایی چرخیدی به پهلو .من داشتم زیارت عاشورا میخوندم ،تو هم آروم بودی و سر و صدایی نمیکردی وقتی اومدم بالا سرت دیدم عسل مامان خودش چرخیده و به پهلو خوابیده داره به گلهای تو ی گلخونه نگاه میکنه انقدر ذوق کردم که نگو.میخواستم ازت عکس بگیرم به من نگاه میکردی و میخواستی سرت رو بچرخونی برا همین با عجله چندتا عکس گرفتم تا حالتت به هم نخوره.کلی بوسیدمت، نازت رو کشیدم،بغلت کردم و... عزیزم نمیدونی چه حس خوبی بود،امشب یکی از شبای خوب زندگیم بود. وقتی اون صحنه رو دیدم خدا رو شکر کردم...
24 مرداد 1393

فاطمه السادات و مار مهربون

    چند شب پیش رفتیم خونه باباسید با این صحنه مواجه شدیم اولش مامانی خیلی ترسید بعد متوجه شدیم که این یه مار خوردنی خوشمزه ست که بهش کلمنده {خیار چنبر}میگن.مزش تقریبا مثل خیارسبز میمونه باباسید اینو پرورش داده بود تا بزرگ بشه اما مثل اینکه خیلی دیگه ... این چشم و دهنش هم کار عمو سیدعباس هنرمندته اینم فاطمه السادات در آغوش مار خوشمزه ...
19 مرداد 1393

واکسن 2ماهگی فاطمه السادات

      سلام مخمل مامان 15تیر نوبت واکسن زدن 2ماهگیت بود که تقریبا ساعت 7:30صبح رفتیم که خانمه بهت سوزن بزنه.البته مادرجون تو رو برد تو اتاق و من همرات نبودم و فقط صدای گریه ات رو پشت در میشنیدم و منم باهات گریه میکردم.آخه خیلی جیغ میزدی تا حالا این مدل گریه کردنت رو ندیده بودم.به طور معمول برا واکسن 2 ماهگی اکثر بچه ها اذیت میکنن،اینو مادرا خوب میدونن اینم چندتا عکس از این ماجرا اینجا مامانی خوب گرمت گرفته که پاهات سرد نشن و درد کمتری بکشی اینجا یه کم از واکسنت گذشته بود و تو هم آرومتر شدی برا همین هم یه کم آزادتر گذاشتمت تقریبا 3 روز هم تب کردی که بهت دارو م...
19 مرداد 1393

تمام تلاشها...

        تلاش مامان و بابا برای اینکه خانم خانما حوصله شون سر نره برا همین چندتا از اسباب بازیهات رو به پنکه آویزون کردیم،یکی عروسکه یکی هم ماه و ستاره که مامانی خودش واست درست کرده یکی هم حلقه های رنگی. بیچاره این پنکه که سنگین شده و به سختی میچرخه،ولی اینا چیزی نیست تو رو عشقه   تمام تلاش فاطمه السادات برای خوردن انگشت قربونت برم که داری خودت رو میکشی برای اینکه بتونی انگشت رو بخوری یه بار هم دهنت رو زخم کردی و خون هم اومد ولی هنوز زیاد موفق نشدی تمام تلاش مامان و بابا برا اینکه عسل خانم بعد از حمام سرما نخورن ناز تو بشم که فقط صورتت و...
14 مرداد 1393

بهترین لحظاتی که یه کم بد شروع شد

                                 داستان یک هفته                       خیلی سخت                     17اردیبهشت از بیمارستان مرخص شدم .روز اولی که اومدیم خونه همه چیز خوب بود فقط مامانی شیرش کم بود.شب اولی بیشتر بیدار بودی.تا اینکه از سحر گریه هات شروع شد.هر ...
9 مرداد 1393

بسم الله الرحمان الرحیم

سلام خدمت دوستانی که به وبلاگ دخترم اومدن.و یه سلام عسلی هم به دخمل گلم که دقیقا امروز2ماه و 21روزشه.میدونم یه کم دیر شده و باید زودتر از اینا شروع به کار میکردم.ولی خب دیگه شما به خوبی خودتون ببخشین همین اول کاری یه اعترافی بکنم که من از نظر ادبیاتی زیاد خوب نیستم و بلد نیستم جمله های خیلی عجیبی بگم برا همین شاید این وبلاگ یه کم خودمونی بشه ...
6 مرداد 1393
1